Tuesday, 5 April 2011

مانی: چرا اسلام ستیزی حق هر ایرانی است؟

مانی: چرا اسلام ستیزی حق هر ایرانی است؟ 
میرزاآقا عسگری (مانی)

چرا «اسلام ستیزی» حق هر ایرانی است!
ولتر: «نخستین روحانی، نخستین حقه¬بازی بود که با نخستین ابله ملاقات کرد.»
منوچهرجمالی «اسلام ستیزی و عرب ستیزی، واکنش طبیعی در برابر اسلامی¬ست که گوهرش ستیزنده است»۱
دیدرو: «من چیزی وقیح¬تر از مخالفت اولیای دین با عقل نمی¬دانم، اگر به سخن آنان گوش دهیم باید قبول کنیم که مردم موقعی از ته دل مسیحی می¬شوند که مانند چارپایان به طویله بروند»۲
در ادیان ابراهیمی، بویژه در اسلام، اصل قداست زندگی پایمالِ پیشوایان و لشکریان دین شده است. به جای اصالت انسان و ارج گذاری به زندگی او، قداست قرآن (فرمان¬های الله) و قداست خاندان نبوت، امامت، اولیاء¬الله و مراجع تقلید جاسازی شده¬اند. ازرش زندگی این جهانی انسان که تنها نوع زندگیِ شناخته شدۀ او در هستی است، در دین اسلام بی¬مقدار شده، و زندگی خیالی در دنیایی دیگر جای آن را گرفته است. اسلام می¬گوید این دنیا «محل آزمایش» است، مقدمه¬ای است برای زندگی «واقعی!» در دنیای خیالی، موهوم و دروغین در دنیای پس از مرگ.
در اسلام، اصل آزادی فطری و طبیعی آدمی ¬پایمال شده، اصل گزینش نوع زندگی محو شده و به جای آن¬ها فرامین دینی و شرعی و تکالیف تعیین شده از سوی سردمداران دین قرار گرفته است. اسلام، خرد و اندیشۀ انسانی را به بهانۀ «ناقص بودن انسان» مورد هجومی همه جانبه قرار داده و «پیروی از دستورهای دینی» را جانشین آن کرده است. حتا اگر خردِ یک مسلمان، او را به سوی یکی دیگر از ادیان سامی (یهودیت یا مسیحیت» رهنمون شود، به عنوان کافر فطری یا ملی کشته خواهد شد. ورود به اسلام لازم است اما خروج از آن به هیج وجه ممکن و مجاز نیست. خروج از اسلام، همانا پذیرش محکومیت به مرگ در دستان متولیان دین است. متولیان دین حتا خود را برتر از «الله» خود می¬دانند و «کافران» یا «خطاکاران» را در همین دنیا با شمشیر دوشقه می¬کنند. پیش از آن که آن «کافر» یا «خطاکار» فرصت یابد در «دادگاه عدل الهی در روز جزا» توسط «الله» محاکمه و به جهنم فرستاده شود. « در سال ۱۷۶۵ جوانی ۱۶ ساله با نام لابار به تهمت این که تصویر عیسی را بر صلیب پاره کرد توقیف شد و تحت شکنجه قرار گرفت. وی به گناه خود اقرار کرد، به همین جهت سرش را بریدند و جسدش را در میان کف زدن مردم در آتش سوزاندند.» این بخشی از «اعتقادهای مردم» است که صدها بار در همین سی سال گذشته در ایران اسلامی به نمایشی روزمره تبدیل شده است. انتقاد از این «باور توده¬ها» از نظر «روشنفکران سیاسی» ایران هم نوعی «توهین به اعتقادهای مردم» به حساب می¬آید! این به اصطلاح «روشنفکران سیاسی» که برای گدایی و جلب نظر مردم، به دروغ و حقه بازی و شارلاتانیسم بی¬کران دچار شده¬اند، هرگونه انتقاد به اینگونه باورهای برخاسته از دین را «توهین به دین مردم» می¬نامند و حتا سران سپاه پاسداران را که سی سال است به کشتار مردم ایران دست یازیده¬اند و در نبردی در بلوچستان کشته شده¬اند، «فرزندان ایرانزمین» می¬نامند و خود را در غم «شهادت» آنان سوگوار می¬دانند!
از دیدگاه اسلام، همۀ فیلسوفان و اندیشه¬های کاونده در بُن پایه¬های هستی، دشمنان ارادۀ الله هستند و باید به عنوان زندیق و الله ستیز و اسلام ستیز نابود شوند. اندیشیدن همانا فلسفه است. در اندیشیدن، گوهر آزادی و گزینش دیدگاه¬های تازه به زندگی و هستی وجود دارد. انسان، از لحظه¬ای که می¬اندیشد وارد وادی کفر و دین گریزی می¬شود. پس بر پایۀ فرمان¬های شریعت، اصل شک به داده¬های اسلامی، و اصل اندیشیدن و انتخاب روش¬های دیگر، اصل¬هایی ضد دین هستند و «مرتکبان به چنین عمل¬های خلافی» باید نابود شوند، حتا اگر اینگونه اندیشه در فضا و چهارچوب اندیشه¬های الهی صورت گیرد و کسانی همچون عین¬القضات و حلاج (هردو عمیقا مسلمان) صورت گرفته باشد. اسلام با اندیشۀ انسانی می¬ستیزد، با خرد انسانی می¬ستیزد، با فلسفیدن انسان می¬ستیزد، و اندیشمندان و دگراندیشان را با اتهام «اسلام ستیزی» سر می¬زند. مردم حق چرایی در برابر فرمان¬های قرآنی را ندارند اما مسلمانان حق کشتن هر دگراندیشی را دارند. این نه تنها «حق» طبیعی آنان است، بل که یک «وظیفۀ دینی» و یک «جهاد مقدس» به شمار می¬رود. بنابر این، از دیدگاه دینداران مسلمان، تنها اندیشۀ درست همانا قرآن است و هرگونه اندیشه یا روش و منش دیگر، ضداسلام به شمار آمده، باید نابود شود. پس، اصل اندیشه و اندیشیدن، همانا «اسلام ستیزی» محسوب شده، موجب جزای انسان اندیشمند خواهد شد. باید آماری تدارک دید از میلیون¬ها انسانی که در ۱۴ سدۀ گذشته با بهانۀ «اسلام ستیزی» به دست شمشیر بدستان دین و شریعت به قتل رسیده¬اند. این، همانا «رأفت اسلامی»، «اجرالهی» و «عدالت اسلامی» است!
در اسلام، اصل یگانگی گوهرین نر و ماده، این اصل که آنان دونیمه کامل کنندۀ یکدیگرند ، مورد غضب واقع شده و بخش مادینۀ هستی (زن در جوامع اسلامی) به «موجودی ناقص¬الخلقه» و «ناقص العقل» تقلیل داده شده که در بهترین حالت، نیمی از حقوقی را داراست که مردها دارند. «زنان، کشتزارِ مردان¬اند»! رای آنان و ارث آنان نیم برابر رای و شهادت و ارث بری مردان است. حق مردان است که زنان را گله¬وار با عناوینی همچون تعدد زوجات و صیغۀ اسلامی به حرمسراهای کوچک و بزرگ خود ببرند. اسلام زن ستیز است. اما اگر زنان بخواهند به حقوق اجتماعی و طبیعی خود دست یابند، «اسلام ستیز» محسوب می¬شوند و «اسلام ستیزی» بدترین و خطرناک ترین اتهامی است که مسلمانان و اسلام زدگان با بهره گیری از آن، دست به کشتار می¬زنند. دست به مصادره می¬گشایند. اسلام یک دین مردانه است. الله مرد است. تنها مردان می¬توانند مرجع تقلید باشند. در اسلام، امامِ زن نداریم، پیشوای دینی زن نداریم، مرجع تقلید زن نداریم. حوزه¬های علمیه، حوزه¬های مردانه هستند. در اسلام، آخوند زن نداریم. همه چیز مردانه است؛ چرا که الله مردی قهار است. پس، هرگونه مبارزه برای احقاق حقوق زنان، همانا «اسلام ستیزی» شمرده شده، مشمول مجازات اسلامی خواهد بود. یا باید در برابر این «فرهنگ» مردخدایی زانو زد، یا باید به عنوان «اسلام ستیز» مورد شماتت و سرکوب قرار گرفت. چرا که اسلام، همانا مردانند، خود خودِ مردانند! آن هم مردانی از جنس خاندان نبوت و امامت! اسلام، اصل ارزش جامعه¬ها را به رسمیت نمی¬شناسد. مسلمانان می¬گویند، نبی، امامان، نواب، والیان و عالمان دین، مقدس¬اند. آنان محور هستی انسان در هردو جهان¬اند. آنان باید تعیین کنندۀ راه و روش زندگی دیگران باشند. «حق» آنان است که فتوای قتل یا مصادره یا تعزیر بدهند. حق آنان است که «امت» (این واژه را باید معادل گله¬های الاغ دانست) را «هدایت» و رهبری کنند. از نظر متولیان دین، توده¬هاباید میمون وار از مراجع دین «تقلید» کنند؛ چرا که توده¬ها به خودی خود در برابر نمایندگان الله، فاقد «کمالات» هستند. آنان موجودهایی دست دوم در دستگاه الله¬اند که باید از دستورهای عالمان دین پیروی و از عمل¬های آنان تقلید کنند. اسلام با توده¬هایی که بخواهند خود بیندیشند به ستیزی خونین درمی¬آید و آن توده¬ها را با اتهام «اسلام ستیزی» تقبیح کرده، سرکوب می¬کند. «النصر من الرعب.» بترسان تا پیروز شوی. آنان که چپ و راست جلوی هر اندیشه و بیان آن را با عنوان «اسلام ستیری» سد می¬کنند، حتا اگر به ظاهر «روشنفکر» هم باشند، درواقع، عملۀ اندیشه ستیز و آزادی ستیز الله و عالمان دین اسلام هستند.
اسلام برخرافه¬های فراوانی برپا شده است. خرافه¬ها، اصلی ترین پایه¬های اسلام اند. خرافه، یعنی آن چیزی که نه با تعریف علمی و عقلی درخور پذیرش است، نه با معیارهای واقعیت و آزمون و تجربه، قابل اثبات و درک است. پس، جهنم یک خرافه است. بهشت یک خرافه است. غیبت امام یک خرافه است. شق¬القمر یک خرافه است. طی¬الارض یک خرافه است. نکیر و منکر در شب اول قبر، یک خرافه است. شهادت در راه الله یک خرافه است. جهاد برای اسلام یک خرافه است. مسجد، لانه و کارخانۀ خرافه است. امامزاده، ماشین تولید خرافه است. هرگاه کسی این خرافه¬های بزرگ را نپذیرد، اسلام و مسلمانان با او به ستیز خونینی در می¬آیند. هرگاه کسی به این خرافه¬ها شک کند با اتهام «اسلام ستیزی» و کفر و زندقه وبی¬خدایی و الحاد و صب رهبری و توهین به امامان کشته خواهد شد. بنابراین، اسلام و مسلمان حق ستیز با مردم (مردم ستیزی) را دارند، اما مردم حق «اسلام ستیزی» ندارند! «کهنه پرستی که با جهل و خرافه در هم آمیخته است، مایۀ بیماری تمام قرون و اعصار گردیده است.» ولتر. همان. ص ۳۲۹
دیدرو، فریاد برداشته بود که «مردم هرگز آزاد نخواهند شد مگر آن که سلاطین و روحانیون هردو به دار آویخته شوند. زمین وقتی حق خود را به دست خواهد آورد که آسمان نابود شود» همان. ص ۳۲۱
هنگامی که ولتر، نابغۀ بزرگ سدۀ هفدهم میلادی در فرانسه نوشت: «مردی که به من می¬گوید«به آنچه من می¬کنم ایمان داشته باش، ورنه گرفتار غضب الهی خواهی شد» مثل آن است که می¬گوید: «به آنچه من می¬کنم ایمان داشته باش ورنه ترا به قتل می¬رسانم.» «کسی که آزاد خلق شده است چه حق دارد یک نفر مثل خود را مجبور سازد که مانند او فکر کند؟» ولتر. همان. ص ۳۲۹

۱ – منوچهر جمالی. زال زر یا زرتشت. جلد نخست. ص. ۲۲۳٫
۲ – ویل دورانت. تاریخ فلسفه. ترجمۀ دکتر عباس زریاب خویی. چاپ ششم. سال ۱۳۸۱٫ ص. ۳۲۲

No comments:

Post a Comment