وقتی اولین بار اسمِ سعیده پوراقایی را در خبرها دیدم شوکه شدم و عرقِ سردی بر پیشانیام نشست. تا چند دقیقه مغزم هنگ کرده بود و توانِ هیچ حرکتی را نداشتم.
به دلیلِ تشابه اسمی فکر کردم اتفاق برایِ یکی از اقوامم افتاده است.
بعد که مطلب را دقیق تر مطالعه کردم،متوجه شدم از اقوامم نیست و صرفا تشابه اسمی هست.
تصور اینکه برایِ یکی از اقوامم چنین اتفاقی بیافته ذهنم را به خودش مشغول کرده بود.
واقعا در مملکتی که هر اتفاقی در آن ممکن هست با وجودِ چنین درندگانی که زمامِ امورِ مملکت را به دست گرفتند، نشستن و راضی به اینکه خوشبختانه برایِ من و اطرافیانم هنوز اتفاقی نیفتاده، بسیار ابلهانه است.
آیا میخواهید ساکت بنشینید تا اینکه روزی نوبتِ شما برسه؟! آیا بهتر نیست جلویِ واقعه را قبل از اینکه فرصت را از دست بدیم بگیریم؟
در آغاز نازیها سراغ کمونیستها را گرفتند تا با خود ببرند و سر به نیست کنند. من سکوت کردم و لام تا کام حرف نزدم چون کمونیست نبودم. بعد (از کمونیستها) در نخ اتحادیههای کارگری رفتند اما چون در شمار آنان نیز، نبودم سکوت کردم. یهودیها را که هدف گرفتند بازهم واکنشی نشان ندادم چون یهودی نبودم. تا اینکه سر وقت خودم
آمدند...وقتی خودم را دستگیر کردند... دیگر کسی نبود تا صدایی به اعتراض برآرد.
«مارتین نیمولر»
اگر هر ایرانی یک صدا و متحد فریادِ انزجار بر سرِ حکومت آخوندیسم جنایتکار بکشیم، کاخِ جور و ستمِ آخوندیسم فرو خواهد ریخت.
اگر هر ایرانی تنها یک سنگ کوچک پرتاب کنند نسلِ آخوندها زیرِ آوارِ سنگها به تاریخ خواهد پیوست.
تنها اتحاد راهِ پیروزی است، بیائید تا قبل از اینکه دیر شود دست به دست هم بدییم و حکومتِ ظلم را ریشه کن کنیم.
اکبر پورآقایی.
اکبر پورآقایی
No comments:
Post a Comment